Saturday, October 29, 2005

یکی بود ، یکی نبود


یکی بود، یکی نبود
یه دیوی بود ، پری نبود ، صدا نبود، ضمانت هیچی نبود ، نور نبود ، شور نبود ، ریشه نداشت ، درخت نبود ، آدم نبود ، مجنون یه لیلی نبود ، بازی شیرین نمی کرد ، دست خالی نمی پرید ، یه دیوی بود بال نداشت ، مهر نداشت ، عشق نداشت ، هوای پرواز نداشت ، آسمون آبی نداشت درختُ ویرونه نداشت ، یه دیوی بود نمیــدونم خدایی بود ؟ زمینی بود ؟ صدا می گفت ! تلخ می گفت : یه دیوی بود ! قصه می گفت : دلبر ما پری نبود

Thursday, October 27, 2005

گشایش


دلتنگی نکن
مگه قرار بود چی بشه
درها همیشه همین طوریند
گاهی پشت در می مونیم
آیا گشایشی هست
گاهی دری برویمان گشوده میشود
اما تردید می کنیم و با بهت باز می ایستیم
گاهی میخواهیم دری برویمان گشوده شود
گاهی هم فقط می خواهیم دری گشوده شود همین
درها همیشه همین طوریند
یادمان نرود
گاهی می توانیم دری را بگشائیم
گاهی می توانیم چشمان خیسی را منتظر نگذاریم
گاهی می توانیم تردیدها را بخشکانیم
گاهی گشایش از سر درد است
بی تردید راه خواهی برد ، زمانی که رنج گشایش را کشیده باشی آیا گشایشی هست ؟ آیا ، نه ، در باز است

Saturday, October 22, 2005

نبودن

گاهی همین طوریه دیگه
میای ، میای، میای و بعد یهو ... مهم بودن و نبودن نیست ! مهم چطور بودنهِ
اولین بار عاشق می شی و از طرفت لطمه می خوری
بعد یاد می گیری جوردیگه ای باید عاشق شد و بعد باز هم لطمه میخوری
آخر سر عاشقت می شن
اما ایندفعه تویی ، تو که انتقام عشق های قدیمی رو می گیری و لطمه می زنی
ذهنیت های مجازی و فضاهای ذهنی یعنی همین دیگه
یعنی ناباوری و ذهن گرایی و هزار و یه چیز دیگه که با حس های مزخرف ما آدمها قاطی میشه دیگه یاد گرفتم فقط لحظه رو پاس بدارم ، نه از خودم توقع داشته باشم نه از

Tuesday, October 18, 2005

ايمان؟

پرسيد : نمي توني ايمان بياري ؟ ذهنم پر بود از تمومي چيزايي كه مي دونستم و نمي تونستم بگم ، من بارها ايمان آورده بودم پيشوني روي پيشوني فقط فكر مي كردم وقتي ماها نمي تونيم هيچ چيزي رو بخواهيم يا حداقل بلد نيستيم اونايي رو كه داريم حفظ كنيم ، وقتي به هر چه كه داريم ترديد داريم ؟ مهم نبود كه چي بگم ، پس سكوت كردم
اين منم كه ايمان دارم اين تويي كه ترديد داري

مي دانست

مي دونست كه دنبال كسي مي گرده ، اما نمي دونست كي ؟ بايد مي گشت ، بايد به همه سرگشتگي ها پايان مي داد پس لبخندي زدم و به راهم ادامه دادم يه روزي مي فهميد كه گمشده رو نبايد پيدا كرد ، گمشده رو بايد خواست
سرگشته در جست و جو ، كسي مي آيد ؟ آرامش چيزي نيست جز فهميدن حقيقت پس از جست و جو

Sunday, October 16, 2005

خویشتن خویش


درست مثل یه پروانه . میدونی همیشه وقتی یه کرم ابریشم می خواد تبدیل به پروانه بشه فقط زیبایی پروانه رو می بینیم اما هیچ کس
نمی بینه که دردی کشیده می شه ، می دونستم که می خواد تنها باشه ، می دونستم یه روزی از راه می رسه که بخواد تو خودش باشه و دردبکشه، دردی که فقط همراه خودشه ! آدم وقتی می خواد خودش رو پیدا کنه ، وقتی تو خودش می پیچه ، هیچ کس نمی تونه کاری براش بکنه ، برا همین می گن درد بخشیدنی نیست
دردهای ما تمومی نداره اما همیشه یادم می مونه که هر دردی یه چیزی داره که تا پیش از این نبوده ، نتیجه گیری این که چی بوجود میآد ، پای خود آدماست . همیشه می ترسم یه وقت نشه یه کرم ابریشمی فقط تا آستانه پروانه شدن بره ، آرامش هميشه پس از درد حاصل ميشه ، هميشه